در محضر...
تاريخ : سه شنبه 20 مهر 1395برچسب:امام (ع) ,نحل: 40,وزير سليمان,پيغمبر,شک,روح انسان ,سوا,جواب,ابن اکثم,,,,, | 14:32 | نويسنده : Reza & some people&ahmadi

تحف العقول / ترجمه جنتى ؛ متن ؛ ص761

 

پاسخ سؤالات «يحيى بن اكثم»

موسى بن محمد بن الرضا (برادر حضرت هادى معروف به موسى مبرقع، مدفون در قم) گويد: يحيى بن اكثم را در «دار العام» (كه شايد بيرونى خليفه باشد) ملاقات كردم، سؤالاتى از من كرد، سپس خدمت برادرم على بن محمد رسيدم و پس از موعظه‏هائى كه فرمود و سبب شد، در حق آن جناب بصيرت يافتم و لزوم اطاعتش را شناختم، عرض كردم:

قربانت، ابن اكثم مسائلى را كتبا از من پرسيده كه جواب دهم، حضرت خنديد و فرمود:

فتوا دادى؟ گفتم: نه نمى‏دانستم. فرمود چه بود؟ عرض كردم: سؤالات از اين قرار بود:

در اين آيه: «آن كه علمى از كتاب داشت (يعنى وزير سليمان) گفت: من آن تخت بلقيس را پيش از آنكه چشم بر هم زنى حاضر كنم.» (نحل: 40). مگر پيغمبر خدا به علم آصف محتاج بود؟

راجع به اين آيه: «پدر و مادرش را بر فراز تخت برد و (همه) در برابرش بسجده افتادند.» (يوسف: 100). چگونه يعقوب و فرزندانش كه پيغمبر بودند براى يوسف سجده كردند؟

در اين آيه: «اگر از آنچه بر تو نازل كرده‏ايم در شكى، از آنها كه پيش از تو كتاب مى‏خوانده‏اند بپرس.» (يونس: 94). خطاب به كيست؟ اگر به پيغمبر است چگونه او شك دارد و اگر به ديگرى است قرآن بر كه نازل شده؟

در اين آيه: «اگر آنچه درخت در زمين است همه قلم باشد و دريا به ضميمه هفت درياى ديگر مركب شود «كلمات» خدا پايان نپذيرد.» (لقمان: 27). اين درياها چيست؟ و كجاست؟

در باره بهشت خدا فرموده: «هر چه دل بخواهد و چشم از آن لذت برد در آن موجود است.» (زخرف: 71). دل آدم گندم خواست و خورد، پس چرا مجازاتش كردند؟

در اين آيه (البته بطورى كه يحيى بن اكثم قاضى لواطكار دستگاه خلافت فهميده) فرمايد: «يا پسران و دختران به آنها تزويج كنيم.» (شورى: 50) جايى كه خدا پسران را به بندگانش تزويج كند چگونه قومى را بر اين عمل كيفر داده؟

چگونه در بعضى از دعواها شهادت زن تنها مسموع است با اينكه خدا فرموده:

 «دو مرد عادل را به شهادت گيريد؟» (طلاق: 2).

در باره «خنثى» كه على (ع) دستور داده (براى تشخيص زن و مرد بودن و تعيين ارثش) ببينيد از كدام مجرى ادرار مى‏كند، اين جريان را كه بايد ببيند؟ اگر مرد نگاه كند شايد او زن باشد، و اگر زن ببيند شايد مرد باشد و اين هر دو جايز نيست (مثل اينكه جناب قاضى نگاه مرد به عورت مرد و زن به عورت زن را جايز مى‏دانسته‏اند) ادعاى خودش هم كه قبول نيست چون ذى نفع است.

راجع به مردى كه ديد چوپانى با گوسفندى جمع شده و چون چشمش به صاحب گله افتاد كنار رفت و آن گوسفند در ميان گوسفندان ديگر گم شد، اين گوسفندها را چگونه سر ببرند؟ و گوشتشان حلال است يا حرام؟

نماز صبح چرا بلند خوانده مى‏شود با اينكه از نمازهاى روزانه است، و بلند خواندن مربوط به نمازهاى شب است.

على (ع) به ابن جرموز (قاتل زبير) فرمود: قاتل «ابن صفيه (يعنى زبير) را به آتش بشارت ده (و با اين عبارت به او فهماند تو اهل آتشى) چگونه او كه امام بود اين قاتل را نكشت؟

باز چرا على (ع) در جنگ «صفين» همه لشكريان دشمن را مى‏كشت، چه مهاجم، چه فرارى، و چه زخمى، اما در جنگ جمل با فرارى و مجروح كارى نداشت، و اعلان كرد: هر كه به خانه‏اش رود ايمن است، هر كه سلاحش را افكند ايمن است، اين اختلاف رويه براى چه بود؟ و اگر حكم اول درست بود ناچار دوم اشتباه بوده.

اگر كسى به لواط اقرار كند بايد حد بخورد يا نه؟

 (1) امام (ع) فرمود: بنويس. گفتم: چه بنويسم؟ فرمود: بنويس بسم اللَّه الرحمن الرحيم خدا ترا به راه راست هدايت كند، نامه‏ات رسيد، خواسته‏اى ما را با خرده‏گيريها بيازمائى، تا مگر نقطه ضعفى در ما بيابى و عيبجوئى كنى، خدا ترا بر سوء نيتت مكافات دهد، مسائلت را مشروح پاسخ داديم، گوش فرا ده! فهمت را براى درك آنها آماده، و حواست را جمع كن! كه حجت بر تو تمام شد و السلام: (2) آن كه علمى از كتاب داشت «آصف بن برخيا» بود، و حضرت سليمان از شناسائى آنچه آصف مى‏شناخت عاجز نبود، مى‏خواست به امت خود از جن و انس بفهماند كه حجت بعد از او آصف است و آن علم را سليمان به امر خدا به وى سپرده بود، و تعليمش كرده بود تا در امامت و رهنمائيش خلاف نكنند، چنان كه در زمان حضرت داود هم (مسائلى از جانب خدا) به حضرت سليمان تعليم شده بود تا پيامبرى و پيشوائى او پس از پدر معلوم شود و حجت بر خلق مستحكم گردد.

 (3) سجده يعقوب و فرزندانش براى اطاعت خدا، و اظهار محبت به يوسف بود (نه براى يوسف) چنان كه سجود ملائكه هم براى آدم نبود، اطاعت فرمان خدا بود و اظهار علاقه به حضرت آدم، سجده يعقوب و فرزندانش در كنار يوسف نيز به شكرانه گرد هم- آمدن دوباره و پايان دوران فراق بود، نمى‏بينى كه همان دم در مقام شكر مى‏گويد: «پروردگارا، مرا پادشاهى دادى، و علم تعبير خوابها آموختى.» (يوسف: 101).

 (4) در آيه «فان كنت في شك ...» مخاطب، پيغمبر است، اما او در وحى‏اى كه به وى نازل شده بود شك نداشت، نادانان مى‏گفتند:

چرا خدا فرشته‏اى را به رسالت نفرستاده، و پيغمبرش را با ما فرقى نگذاشته او هم مى‏خورد، مى‏نوشد، و در بازارها راه مى‏رود؟ خداوند وحى كرد كه در حضور اين جاهلان از آنها كه پيش از تو با كتابهاى آسمانى آشنا بوده‏اند بپرس آيا خدا تاكنون پيغمبرى براى بشر فرستاده كه نخورد و ننوشد و در بازارها حركت نكند؟ تو هم مثل آنها. و اين تعبير كه «اگر شك دارى» با اينكه او شك نداشت، از نظر مماشات و همراهى با طرف است، چنان كه در آيه مباهله قرآن دستور مى‏دهد بگو: «بيائيد تا فرزندان ما و فرزندان شما، و زنان ما و زنان شما، و خود ما و خود شما را دعوت كنيم. سپس نفرين كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.» (آل عمران: 61). (البته دروغگويان نصارى بودند و در اين امر ترديدى نبود ولى) اگر مى‏گفت لعنت خدا بر شما قرار دهيم به مباهله حاضر نمى‏شدند، و خدا مى‏دانست پيغمبرش رسالتهاى او را ابلاغ مى‏كند و دروغگو نيست، اينجا هم پيغمبر به راستگوئى خود يقين داشت، ولى مى‏خواست با مدعى بعنوان بى‏طرف گفتگو كند.

 (1) اما آيه: «و لو ان ما في الارض من شجره اقلام ..» آرى چنين است، اگر درختهاى دنيا قلم شود و دريا را هفت دريا مدد كند و چشمه‏ها از زمين بجوشد، آبها تمام شود، پيش از آنكه «كلمات» خدا پايان پذيرد، و هفت دريا عبارت است از: چشمه كبريت، چشمه «نمر»، چشمه «برهوت»، چشمه «طبريه» (كه لا بد همان درياچه طبريه در شمال فلسطين است)، آب گرم «ماسبندان» (كه گويند محلى بوده در خوزستان)، آب گرم افريقيه، معروف به «لسان» و چشمه «بحرون» و كلمات پايان‏ناپذير خدا مائيم كه فضائلمان از درك بيرون است.

 (2) اما بهشت، البته هر گونه خوراكى، نوشابه، و سرگرمى كه دل بخواهد و چشم لذت برد، در آن هست و همه را هم خداوند براى آدم حلال كرده بود، اما آن درختى كه آدم و همسرش را از آن نهى كرده بود، درخت حسد بود (كه بعنوان استعاره نام درخت بر آن نهاده شده) به آنها توصيه كرده بود كه به چشم حسد بر كسانى كه خدا بر مخلوقات ديگر فضيلتشان داده ننگرند، آدم فراموش كرد و بر آنها حسد برد، و عزم و تصميمى نداشت.

 (3) آيه «او يزوجهم ذكرانا و اناثا» مفهومش اين است كه گاه نوزاد دو تاست، يكى پسر و يكى دختر، و به هر دو تائى كه با هم قرين باشند «جفت» گفته مى‏شود، هر يك، جفت ديگرى است (نه اينكه مراد ازدواج باشد) پناه بر خدا كه مراد پروردگار جليل نيرنگهائى باشد كه تو بر خود ساخته‏اى تا مجوز بزهكاريت باشد. «هر كه مرتكب اين گناه شود كيفر بيند، روز قيامت عذابش دو چندان شود و خوار و زبون تا ابد در عذاب بماند.» (فرقان: 69- 68). البته اگر توبه نكرده باشد.

 (4) و اما قبول شهادت يك زن، اين مربوط به «قابله» است (و موضوع زنده يا مرده بودن نوزاد هنگام ولادت) كه گواهى او اگر پسنديده (و موثق) باشد پذيرفته است، و اگر پسنديده نباشد كمتر از دو زن كافى نيست، و به حكم ضرورت بجاى دو مرد محسوب مى‏شوند، چه اينجا مرد نمى‏تواند كار

زن را بعهده گيرد، و اگر يك زن (نامطمئن) بيش نبود، شهادتش با قسم قبول است.

 (1) اما مسأله خنثى همان است كه على (ع) فرموده، اما به اين صورت كه مردان عادلى جلوى آيينه مى‏ايستند، خنثى پشت سر آنها برهنه مى‏شود، شهود عكس او را در آيينه مى‏بينند و گواهى مى‏دهند.

 (2) در موضوع گوسفند و چوپان، اگر گوسفند معلوم بود بايد آن را سر ببرند و بسوزانند، و گر نه (با قرعه تعيين مى‏كنند) گله را دو نصف مى‏كنند و قرعه مى‏كشند، به نام هر يك در آمد نصف ديگر آزاد است، باز همين نصف را دو نيمه مى‏كنند و قرعه مى‏كشند و عمل را ادامه مى‏دهند تا دو تا بيشتر نماند و قرعه آخرين به نام هر كدام افتاد آن را سر مى‏برند و مى‏سوزانند و بقيه آزاد مى‏شوند.

 (3) اما بلند خواندن نماز صبح، براى اين است كه پيغمبر (ص) وقتى آن را مى‏خواند كه هوا تاريك بود، از اين جهت به حكم قرائتهاى شبانه است.

 (4) اما جريان على (ع) و قاتل زبير كه فرمود: قاتل ابن صفيه را به دوزخ مژده بده، اين مژده‏اى بود كه قبلا پيغمبر (ص) داده بود، و قاتل از خوارج بود كه در جنگ نهروان شركت كرد و على (ع) از اين جهت او را نكشت كه مى‏دانست در فتنه نهروان كشته خواهد شد.

 (5) اما اختلاف روش على (ع) در جنگ صفين و جمل كه آنجا مهاجم و فرارى و زخمى را مى‏كشت، و اينجا فراريان را تعقيب نمى‏كرد، مجروحان را نمى‏كشت، آنها را كه سلاح خود مى‏افكندند يا به خانه‏ها پناه مى‏بردند امان داد، سرش اين بود كه اهل جمل فرمانده و رهبرشان (طلحه و زبير) كشته شده بود، و ديگر (پايگاه) و جمعيتى نداشتند كه به آن باز گردند و (فتنه را از سر گيرند) همه به خانه‏ها برگشته و ديگر نه جنگجو بودند، نه مخالف، و نه معارض، راضى بودند كه كسى با آنها كارى نداشته باشد و قهرا وظيفه در باره آنها كه ديگر به فكر جمع‏آورى لشكر و از سر گرفتن جنگ نبودند، برداشتن شمشير و خوددارى از آزارشان بود، اما اهل صفين، به (پايگاه و) اردوئى مجهز بر مى‏گشتند باز فرماندهى داشتند كه اسلحه، زره، نيزه، و شمشير برايشان فراهم مى‏كرد، جوائزى بينشان پخش مى‏نمود، آذوقه تهيه مى‏ديد، بيماران را عيادت، و دست و پا شكستگان را شكسته‏بندى مى‏كرد، زخميان را درمان مى‏نمود، پياده‏ها را مركب و برهنگان را جامه مى‏داد، و باز دوباره همه را به ميدان مى‏فرستاد، و آماده نبرد مى‏كرد، از اين رو على (ع) اين دو گروه را به يك چشم ننگريست، كه وظيفه را در پيكار با گويندگان لا اله الا اللَّه خوب مى‏دانست، حق را برايشان شرح مى‏داد و هر كه نمى‏پذيرفت شمشير به رويش مى‏كشيد،

جز اينكه توبه كند.

 (1) و اما مردى كه به لواط اقرار كند، اگر شاهدى در كار نباشد و به دلخواه اقرار كند، حاكم شرع مى‏تواند بر او منت بگذارد (و چون خود اقرار كرده معافش دارد) چنان كه حق دارد از جانب خدا كيفرش دهد، نشنيده‏اى كه خداوند به حضرت سليمان فرموده: «اين عطاى ماست ... (خواهى منت گذار و بخش كن و خواهى نگه دار.» (ص: 39). آنچه پرسيده بودى همه را پاسخ داديم، اين را بدان.

ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول / ترجمه جنتى - تهران، چاپ: اول، 1382ش.

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: